موفقیت وشاد زیستن

موفقیت وشاد زیستن

موفقیت وشاد زیستن
موفقیت وشاد زیستن

موفقیت وشاد زیستن

موفقیت وشاد زیستن

دعوت خدابه قلبمون


ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﺎﻣﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﻭ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ

ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺗﻤﯿﺰ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻋﯿﺐ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﺑﺎﺷﻪ

ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻋﺰﯾﺰﻣﻮﻥ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ

ﺍﮔﻪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺮ ﺟﺎﺵ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺸﻪ

ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﻤﻮﻥ ﺩﻋﻮﺕ ﮐﻨﯿﻢ,

ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺰﯾﺰﯼ / ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﺒﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﻣﻬﯿﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﻻﯾﻖ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﺎﺷﻪ

ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﺒﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﻭ ﺣﺴﺪ ﻭ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﻣﻨﻔﯽ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﺒﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﻣﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ

ﺁﺭﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﺒﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺁﺏ ﻭ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﻨﯿﻢ / ﻫﯿﭻ ﮐﺜﯿﻔﯽ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﭼﻮﻥ

ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺰﯾﺰﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺑﯿﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻭﺭﻭﺩﺵ ﺑﮑﻨﯿﻢ

ﺗﺎ ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﻭ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻭﺭﻭﺩ ﺧﺪﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﺸﻪ

ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺰﺍﺭﯾﻢ . ﺍﻭﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺸﺘﺎﻗﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻣﻮﻧﺪﮔﺎﺭ ﺑﺎﺷﻪ...@



پیرمرد عاشق


ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ .

ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪ

ﻋﺎﺑﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﺩ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ

ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﺍﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺯﺧﻤﻬﺎﯼ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﻧﺴﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ » :ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﺕ ﻋﮑﺴﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﺑﺸﻪ ﺗﺎ ﺟﺎﺋﯽ ﺍﺯ ﺑﺪﻧﺖ ﺁﺳﯿﺐ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﮕﯽ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ «

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ، ﮔﻔﺖ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﮑﺴﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ

ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻟﯿﻞ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ. ﺯﻧﻢ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ

ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻡ. ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﯾﺮ ﺷﻮﺩ ! ﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :

ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺒﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ . ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﮔﻔﺖ : ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ. ﺍﻭ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺭﺩ 

ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ! ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ ! ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺑﺎ ﺣﯿﺮﺕ ﮔﻔﺖ:

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺮﻑ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﺪ؟

ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ، ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻭ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ...@


ﭼﺎﺩﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺴﺖ


ﺗﻮ ﻧﻤﺎﺯﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ، ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﻨﻢ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻘﭽﻪ ﭘﯿﭻ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﭼﯽ؟ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺻﺪﺍ، ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﺎ ﻣﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺍﻡ ﻭ ﻫﻤﻪﯼ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩﻫﺎﯼ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻬﺪ ﻋﺘﯿﻖ ! ﺍﺫﯾﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﺭﭼﻪﯼ ﺩﺭﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ؟ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﯿﺎﻫﺶ؟ ﺗﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﮔﻔﺖ: ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺷﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ، ﭼﺮﺍ ﻣﺜﻞ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭﻫﺎ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯽﭘﻮﺷﯽ؟ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻓﻘﻂ ﺑﻠﺪﯾﺪ ﮔﯿﺮ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ. ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻟﺖ ﭘُﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻦ ! ﻫﻨﻮﺯ ﺍﮔﺮ ﺣﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﮕﻮ . ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ! ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﻫﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﮔﻔﺘﻢ: ﺷﺎﯾﺪ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺰﯾﺰﻡ . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ . ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﭼﺎﺩﺭ؛ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺴﺖ. ﺑﺎ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﯼ … ﮔﻔﺘﻢ؛ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻟﯿﻞ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻞ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺮﺩﻧﻢ ﺣﻔﻆ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ. ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﮐﺠﺎ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ : ﻓﻼﻥ ﺟﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﯾﻢ، ﺍﯾﺸﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺩﺍﺩ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ . ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺏ؛ ﺧﺪﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﭙﻮﺷﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ؛ ﻏﺾ ﺑﺼﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﻧﮕﺎﻫﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ . ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﻦ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ. ﺍﯾﻦ ﺗﮑﺎﻟﯿﻒ ﻣﮑﻤﻞ ﻫﻢﺍﻧﺪ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﻏﺾ ﺑﺼﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ، ﭘﻮﺷﺶ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎﻧﻊ ﻭ ﺣﺎﻓﻆ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﻏﺾ ﺑﺼﺮ ﻣﺮﺩ ﻭ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎﻧﻊ ﻭ ﺣﺎﻓﻆ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮ، ﺗﻮ ﺭﺍ “ﺩﯾﺪ ” ، ﮐﺸﺶ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ . ﮐﺠﺎ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺯﻧﺎﻧﯽ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺒﻨﺎﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ … ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﻌﻬﺪ ﺩﺍﺩﯾﻢ . ﮔﻔﺘﻢ: ﻏﺮﯾﺰﻩ، ﻣﻨﻄﻖ ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺳﻨﺪ، ﺗﻌﻬﺪ ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺳﺪ . ﭼﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﻓﻨﺎ ﺭﻓﺖ . ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺗﮑﻠﯿﻔﺶ ﻋﻤﻞ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻧﮑﺮﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﺮﯾﺰﺩ، ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﻧﺸﻮﺩ، ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﺗﻮﺟﻪﺍﺵ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﻣﺶ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻢ ﻧﺸﻮﺩ. ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ﻭ ﺩﺭ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﻫﻼﮎ ﻣﯽﺷﻮﻡ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻥﻫﺎ ﺯﯾﺮ ﺑﺮﻑ ﻭ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺟﻤﻊ ﻭ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﮐﻼﻓﻪ ﻣﯽﺷﻮﻡ، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﯼ ﺗﻮ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺯﻥ ﻫﺴﺘﻢ. ﺗﻤﺎﯾﻞ ﺑﻪ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽﻫﺎﯾﻢ ﺩﺍﺭﻡ . ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥﻫﺎ ﮐﻤﺘﺮ ﻋﺮﻕ ﺑﺮﯾﺰﻡ، ﺯﻣﺴﺘﺎﻥﻫﺎ ﺭﺍﺣﺖﺗﺮ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ. ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻋﻼﻗﻪﻫﺎ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻡ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩﯼ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﺎﻓﻆ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ . ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ؛ ﺭﺍﺳﺘﯽ … ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﮑﺎﻟﯿﻔﺶ، ﺣﻘﻮﻗﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ. ﺣﻖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﺎﻣﻌﻪﺍﻡ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺭﻧﮓ ﮐﺮﺩﻩﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﺻﺪ ﺟﻮﺭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻓﮏ ﻭ ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﮐﺎﺷﺖ ﮔﻮﻧﻪ ﻭ ﻟﺐ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﮕﻔﺘﻨﯿﺴﺖ، ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﮑﺸﺎﻧﻨﺪ . ﺣﺎﻻ ﺑﯿﺎ ﻣﻨﺼﻒ ﺑﺎﺷﯿﻢ. ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺷﮑﻞ ﭘﻮﺷﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺗﻮ ﺷﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﻢ ﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ؟ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﮑﻮﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﮔﻔﺖ؛ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻗﻀﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ … " ﻣﻦ ﭼﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ . ﭼﺎﺩﺭ؛ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺴﺖ...@



بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق . صندق‌دار یک خانم بی‌حجاب و اصالتاً عرب (البته عرب یا ایرانی فرقی نداره) بود . صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه !!! بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت : «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!» خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم … این دین من است . اینجا وطنم…شما دینتون را فروختید و ما خریدیم






ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺁﻗﺎ ؟ ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﭼﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ؟! ﮔﻔﺖ : ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﭽﻪ ﺑﺴﯿﺠﯽ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﻮﺷﺘﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻪ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﻪ ﺁﺭﻩ، ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﺎ ﺧﻮﺷﺸﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﻧﺪ ﻣﺤﻮ ﻣﺎ ﻣﯿﺸﻦ، ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻣﺘﺮﯼ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﯿﺪ ﻓﻘﻂ ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯾﺪ ﻭ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﯿﺪ ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﺭﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﯽ ، ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﮐﻤﻪ ! ﮔﻔﺖ : ﮐﻤﻪ ؟ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﯿﺸﻢ ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﺠﺎﺏ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ) ﺱ ( ﺑﺎﯾﺪ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩ ﺣﻘﺎ ﮐﻪ ﺳﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﮐﻤﻪ






دلت پاک باشد، کافی است؟!

آن کسی که تو را خلق کرده است، اگر فقط دل پاک کافی بود، فقط می‌گفت:

«آمنـــوا» اینکه کنار «آمنـــوا» گفته:«آمَنُـــوا وَ عَمِلُوالصَّالِحـــات»

یعنی هم دلت پاک باشد،هم کارت.

نـه ایـنـکه ایـمـان بـیـاوریـد مـردم رو گـمـراه کـنـیـد !!

چـه فـرقـی هسـت بـیـن یـک شیـطان کـه مـردم رو فـریـب مـیـده و گـمـراه مـیـکنـه و مـیـگه، مـن مـجـبـورشـون نـکـردم ؛بـا یـک بـی حجـاب کـه مـیـگـه مـن هـر طـور مـیخـوام لبـاس بـپـوشـم و مـجـبـورشـون نـکـردم بیـان سمتم؟؟؟
چـه فـرقـی هسـت بیـن شیـطان کـه خـلاف دستـور خـدا عمـل میـکنه و بـی حجـابـی کـه خـلاف دستـور خـدا عمـل میـکنه کجـای دل پـاک هسـت یکـی بیـاد بهـم ثـابـت کنـه ؟؟؟

بـاظاهـر نـاپـاک دارن مـردم بـه فسـاد میـکشـونـن ؛خـودشو و پـوششـون رو مـتمـدن مـیـدونن و حجـاب اسـلامی رو عقـب مـانده ایـن تکبـری کـه دارن ،دلـشـون پـاک هسـت بـه نـظرتـون ؟؟؟

حجـابـی که حـضرت زهـرا(س) تا لـحظـه شـهادت حـفظ کـرد؛
حجـابـی کـه حـضرت زیـنب (س) در اوج سـختـی حـفظ کـرد ؛
ایـن حجـاب رو عـقب مانـده مـیدونـن و بـرهنـگـی و عـریـانی رو تـمدن ؟؟؟؟ایـن تـوهـین بـه اهـل بـیت نـیسـت؟؟؟

اگـه عـقب مـانـده هسـت و بـرای 1400سال قـبل بـوده پـس چـرا وقـی گـرفـتاریـد سـمت همـن قـرآن و اهـل بـیت مـتوسـل مـیشـید(نـعوذبـاللـه ایـنها هم 1400سـال قبـل بـوده )...!!

أفتـؤمنـون ببعـض الکتاب وتکـفـرون ببعـض فمـا جـزاء مـن یفعـل ذلک منکـم إلا خـزىٌ فـى الـدنیـا ویـوم القیـامـة یُـردون إلـى أشـد العـذاب ومـا الله بغـافـل عمـا تعملـون

( بقره 85)



سهراب سپهری

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐـــــﺮﺩ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﺣﺲ ﻧﺴﯿﻢ

ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻨﮏ ﺍﺳﺘﻐﻨﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ

ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺗﻨﮓ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭﯾﯿﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭼﺸﻤﻪ ﺩﺭ ﺷﮑﺎﻑ ﯾﮏ ﺳﻨﮓ

ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮﻧﺪ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻨﺪﯾﺪ

ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻭ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻮﺩ ﮔﺮ ﭼﻪ ﻏﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ

ﮐﻔﺸﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮑَﻨﯿﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺳﺖ

" ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺳﭙﻬﺮﯼ....@

http://www.pendar.net/library/uploads/news/6542/happiness__large.jpg

60 قدم برای موفقیت در زندگی و کسب و کار



گام1: فهرستی از موفقیت هایی را که تا کنون نصیبتان شده را تهیه کنید.

گام2: هر چند وقت یک بار به میان طبیعت بروید و در محیطی سبز و سرشار از آرامش قدم بزنید.

گام3:وان حمام را پر از آب گرم و صابون کنید ، داخل وان بنشینید و تمام تنش ها را با تنفس عمیق و استراحت از خود دور کنید.

گام4: هر روز به جمله های زیر و جملاتی از این قبیل فکر کنید.

· تا زمانی که خودتان نخواهید ، هیچ کس نمی تواند تحقیرتان کند.(تئودور روزولت)

· روزی شخصی بودایی را فحش و ناسزا میداد ، بودا به وی گفت:از تو به خاطر این هدیه عالی تشکر میکنم!اما متاسفم که نمی توانم هدیه ات را بپذیرم ، راستی اگر کسی به من هدیه ای دهد و من هدیه را قبول نکنم به چه کسی تعلق خواهد داشت؟

· خواه فکر کنید کاری را میتوانید انجام دهید ، خواه فکر کنید که از انجام کاری ناتوان هستید ، همیشه حق با شماست.(هنری فورد)

· عشق از آن جهت در ما به ودیعه گذاشته شده که آن را به دیگران ببخشیم.

· قلمرو خداوند درون ما انسانهاست.

· هر کاری را که دوست داری انجام بده پول خود به دنبال آن می آید.

· به دنبال رستگاری و سعادت خود باش.

· از صمیم قلب خودت را دوست داشته باش.

گام5: در تعطیلات آخر هفته ، فقط به تفریح و استراحت بپردازید.

گام6: تلاش کنید همیشه مثبت بیندیشید.

گام7: به خاطر داشته باشید که هر گاه در کاری سرگردان می مانید ، در حال آموختن نکته ای جدید هستید.

گام8: تا آنجا که لازم است خودتان را به مبارزه بطلبید ، نه بیش از اندازه.

گام9: در هفته یک شب تلویزیون خود را خاموش نگه دارید تا مغزتان استراحت کند.

گام10: در روز عشق(والنتاین)برای خودتان کارت تبریک بخرید.

گام11: هر چند وقت یک بار به یک مکان مقدس بروید و با خدا راز و نیاز کنید.

گام12: هر چند وقت یک بار بیرون از خانه غذا بخورید.

گام13: با کسی که از صمیم قلب دوستش دارید تلفنی صحبت کنید.

گام14: خود را در آیینه نگاه کنیدو از دیدن زیبایی هایتان لذت ببرید و خدا را به خاطر این نعمت شکر گذار باشید.

گام15: اهداف خود را بنویسید و با آنها زندگی کنید.

گام16: در هدف گذاری واقع بین باشید.

گام17: وسواس را از زندگی خود حذف کنید ، در این صورت هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید.

گام18: برای خود تعهد مشخص کنید و به آن وفادار باشید و تا می توانید برای آن حرکت و تلاش کنید ولو آن که نتیجه دلخواه شما نباشد.

گام19: همیشه لبخند بزنید.(لبخند و خنده تفاوت دارند)

گام20: تاخیر در انجام کاری بهتر از انجام ندادن آن است.

گام21: هنر سوال کردن را بیاموزید.

گام22: برای خودتان یک مشاور برگزینید و از راهنمایی های او استفاده کنید.

گام23: شرقی ها اعتقاد دارند که آب جاری منبع انرژی های مثبت است و ضروری در زندگی است.پس هر چند روز یک بار زیر دوش بروید و بگذارید جریان آب تمام عضلات را ماساژ بدهد.

گام24: ده بار تنفس عمیق بکشید.

گام25: هنگام راه رفتن و نشستن سرتان را بالا بگیرید و قوز نکنید.

گام26: گاهی اوقات تند تند راه بروید.

گام27: وقتی در کاری موفق می شوید،با خریدن یک هدیه برای خودتان موفقیتتان را جشن بگیرید.

گام28: استفاده از فرصت ها را بشناسید.

گام29: برای خودتان گل بخرید.

گام30: هر وقت احساس تنش کردید ، به موسیقی مورد علاقه تان گوش دهید.

گام31: تکرار عبارات تاکیدی را فراموش نکنید.برخی عبارات تاکیدی مهم در زیر آمده است.

· هر روز هر قدمی که بر می دارم بهتر و بهتر می شوم.

· من این وضعیت را به عشق الهی می رسانم و به بهبود آن اعتماد کامل دارم.

· نعمت های کائنات بی شمار هستند از این رو همواره احساس وفور نعمت کرده و می دانم به تمام خواسته های بر حق خود می رسم.

· من کسانی را که در حقم بدی کرده اند می بخشم و آزاد می شوم.

· من مسئول تمام اتفاقاتی که برایم می افتد هستم.

· من آرام هستم و می گذارم تا همه اتفاقات خوب و شگفت امگیز برایم رخ دهند.

· امروز، کنترل زندگی خود را در دست می گیرم.

· اهمیت ندارد که چه اتفاقی رخ می دهد،نور درونم از من حمایت می کند.

· من عاشق زندگی هستم و زندگی نیز عشقش را نثار من خواهد کرد.

با هر دم و بازدم خدا را شکر میکنم.

گام32: به هر آهنگی که دوست دارید گوش دهید و با آن برقصید.

گام33: نعمت سلامتی خود را قدر بدانید.

گام34: هنر نه گفتن را بیاموزید.

گام35: هنگامی که کودکان بازی می کنند در آنها دقیق شوید.

گام36: هر چند وقت یکبار خانه تکانی کنید.

گام37: آمدن بهار را جشن بگیرید.

گام38: کارهایی را که باید در طول روز انجام دهید مرور کنید.

گام39: هر روز، به بازنگری کارهای همان روز بپردازید.

گام40: از کسانی که شما را مورد ستایش قرار می دهند، تشکر کنید.

گام41: خودتان را مورد تحسین و ستایش قرار دهید.

گام42: سعی کنید روزهای تعطیل کمی بیشتر استراحت کنید و بخوابید.

گام43: گاهی اوقات تنها ماندن را تجربه کنید.

گام44: حیوانات اهلی و دست آموز را نوازش کنید.

گام45: باغچه کوچکی برای خود درست کنید و هر چه دوست دارید در آن بکارید.

گام46: به یک دوست قدیمی زنگ بزنید.

گام47: به پارک رفته و چرخی بزنید و گلها را بو کنید.

گام48: زمانی که زیر دوش می روید آواز بخوانید.

گام49: سالی دو مرتبه خون بدهید.

گام50: نامه ای بنویسید و در آن از خود انتقاد کنید.

گام51: هر روز چند واژه جدید بیاموزید.

گام52: شکر گزار باشید.

گام53: هر از گاهی به گورستان بروید این کار باعث می شود که دید شما نسبت به زندگی عوض شود و زیستن در الان جاودان را بیاموزید.

گام54: مدتی از وقت خود را به کتابخوانه بروید و کتاب بخوانید.

گام55: یک روز در هفته گیاه خواری کنید.

گام56: قبول کنید که انسان جایز الخطا است.

گام57: یک مهارت جدید بیاموزید.

گام58: به اطرافیان اثبات کنید که برایشان ارزش قائل هستید.

گام59: برای بهبود وضعیت خود تلاش کنید.

گام60: توجه داشته باشید که چه زمانی باید در نگرش ها تغییر ایجاد کنید.